جماز

لغت نامه دهخدا

جماز. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ) تندرو. ( فرهنگ فارسی معین ).
- بعیر جماز ؛ شتر بسیار تیز. ( ازاقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
متواتر شده است نامه فتح
گشته ره پر مرتب و جماز.فرخی.- حمار جماز ؛ خر جهنده. ( منتهی الارب ).
جماز. [ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) بنوجماز جماعتی هستند. از جمله کعب و سعد و حرث که از صحابیانند. ( از لباب الانساب ).
جماز. [ ج َم ْ ما ] ( اِخ ) محمدبن عمروبن حمادبن عطاء بصری مکنی به ابوعبداﷲ شاعری است ادیب هرزه درای از موالی بنی تمیم. وی در عهد هارون و متوکل عباسی در بغداد بود. نوادری از او نزد متوکل نقل شد تا ملاقاتش را خواستار گردید. وی در حضور متوکل اشعاری خواند. رجوع به تاریخ بغداد ج 3 ص 125 و ریحانة الادب ج 1 ص 274 و لباب الانساب ج 1 ص 235 و ادب الجاحظ و البیان و التبیین ج 2 ص 84 و ج 3 ص 86 شود.

فرهنگ معین

(جَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) تندرو، سریع السیر.

فرهنگ عمید

شتر تیزرو.

فرهنگ فارسی

دونده، تندرو، شتابنده، شخص تندرو، شترتیزرو
( اسم ) سرخس نر
محمد بن عمر و بن حماد بن عطائ بصری مکنی به ابو عبدالله شاعری است ادیب هرزه درای از موالی بنی تمیم . وی در عهد هارون و متوکل عباسی در بغداد بود .

ویکی واژه

تندرو، سریع السیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال احساس فال احساس فال عشق فال عشق