تعیش

لغت نامه دهخدا

تعیش. [ ت َ ع َی ْ ی ُ ] ( ع مص ) به حیلت زیستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تکلف اسباب زندگی. ( از اقرب الموارد ). اسباب معیشت ساختن. ( غیاث اللغات ).

فرهنگ معین

(تَ عَ یُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خوش زیستن ، خوش گذراندن . ۲ - (اِ. ) گذران .

فرهنگ عمید

۱. زندگی کردن.
۲. خوش گذراندن.
۳. اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی.

فرهنگ فارسی

زندگی کردن، خوش گ راندن، اسباب معیشت ساختن
۱ -( مصدر ) خوش زیستن خوش گذراندن . ۲ - اسباب معیشت فراهم آوردن گذران کردن . ۳ -( اسم ) خوش گذرانی . ۴ - کوشش برای تهی. وسایل زندگی . ۵ - ( اسم ) گذران . جمع : تعیشات .

ویکی واژه

خوش زیستن، خوش گذراندن.
گذران.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال چای فال چای فال جذب فال جذب فال احساس فال احساس