تبیان. [ ت َ/ ت ِب ْ ] ( ع مص ) از «بَیَن َ» بفتح اول قیاسی و بکسرشاذ است. واضح و آشکار شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). هویدا کردن. ( دهار ). پیدا و آشکار کردن. ( ناظم الاطباء ). روشن و هویدا شدن معانی و آشکار کردن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بسیار واضح و آشکار کردن. بفتح تا هم صحیح است. ( فرهنگ نظام ) : بر سر منبر سخن گویند مر اوباش را از بهشت و خوردن و حوران همی تبیان کنند.ناصرخسرو.بشرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم.سوزنی.|| و نوشته اند که گاهی بر نفس کلام هم اطلاق کرده میشود. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). تبیان. [ ت ِ] ( اِخ ) یکی از نامهای قرآن است. ( نفائس الفنون ).
فرهنگ معین
(تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) روشن کردن ، آشکار ساختن معنی .
فرهنگ عمید
۱. آشکار بیان کردن سخن. ۲. (اسم ) = قرآن
فرهنگ فارسی
در تفسیر قر آن تالیف ابوجعفر محمدبن حسن طوسی است که در دو مجلد بطبع رسیده. مختصر آن هم از فخرالدین محمد معروف به ابن ادریس حلی در دست است. واضح و آشکارکردن، روشن کردن، هویداشدن بیان کردن ۱- ( مصدر ) روشن کردن پیدا کردن آشکار کردن . ۲- ( اسم ) گزارش شرح .