لغت نامه دهخدا
تبعة. [ ت َ ب ِ ع َ ] ( ع اِ ) تباعة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عاقبت بد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ نظام ): و حسن نیز بالتبع از تبعة آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. ( جهانگشای جوینی ). تبعت. رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود. || گناه. ( فرهنگ نظام ). کار بد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). || سیاست. || شکنجه. ( ناظم الاطباء ).
تبعة. [ ت َ ب َ ع َ ] ( اِخ ) پشته ای است در حلذان طائف ، در آن پشته نقبها است. هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصربن معاویه اند. زمخشری گوید: تبعه موضعی است به نجد. ( معجم البلدان ).