رام، نامی که در فرهنگ ایرانی به معنای همزیستی و سازگاری آمده است، نشاندهنده حالتی از شادابی و خوشحالی نیز میباشد. این واژه به عنوان روز بیست و یکم هر ماه در تقویم خورشیدی ایران باستان شناخته میشد و به نوعی نماد پیوند و الفت بین انسانها و طبیعت به شمار میرفت. در متون کهن، همچنین به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته شاهنامه و سردار معروف بهرام چوبین مطرح شده است. این نام با خود حس آرامش و انس را به همراه دارد و به نوعی به ما یادآور میشود که زندگی باید با سازگاری و محبت همراه باشد. در حقیقت، رام نمایانگر پیوند عمیق بین انسانها و دنیای اطرافشان است و به ما میآموزد که در کنار هم، با خوشحالی و همدلی زندگی کنیم.
رام
لغت نامه دهخدا
من با تو رام باشم همواره
تو چون ستاغ کره جهی از من.خفاف.بمنزلت ستوری داند که بر آن نشیند و چنانکه خواهد میراند ومیگرداند و اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. ( تاریخ بیهقی ).
چون داد بخواهم از تو بس تندی
لیکن چو ستم کنی خوش و رامی.ناصرخسرو.ملک چون دید کاو در کار خام است
زبانش توسن است و طبع رام است.نظامی.زیر بار امانت غم تو
توسنان زمانه رام تواند.عطار.تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار
که توسنی چو فلک رام تازیانه تست.حافظ.دلارامی که با من رام بود از من رمید آخر
نمیدانم که آن بیهوده رنج از من چه دید آخر.جعفر فراهانی ( از ارمغان آصفی ).دروب؛ ستور رام. ذلول؛ ستور رام شده. ( منتهی الارب ). سهوة؛ شتر رام. مخنع؛ شتر رام ریاضت یافته. مدیث؛ رام از هر چیزی. مصاحب؛ رام بعد صعوبت و سرکشی. ناقة دلاس؛ شتر ماده رام و نرم. ناقة، سُرُح؛ شتر ماده رام. ناقة متهفة؛ ناقه رام. ناقة مذعان؛ شتر ماده رام. ( منتهی الارب ). هزم؛ اسب منقاد و رام. ( منتهی الارب ). هلواع؛ شتر ماده تیز و نیک شتاب و چست و رام. ( منتهی الارب ). || بطریق مجاز بر آدمی که سرکش نباشد و فرمانبردار و رام پیشه بود اطلاق کنند. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) ( رشیدی ) ( انجمن آراء ). فرمانبردار و نرم باشد. ( لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ).فرمان برنده بود و مطیع. ( حاشیه فرس اسدی ). مطیع و فرمانبردار. ( منتخب اللغات ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). فرمانبردار. ( برهان ). مقابل سرکش. ( از شرفنامه منیری ). منقاد. ( زوزنی ). مطیع و منقاد و فرمانبر. ( شعوری ج 2 ورق 10 ). مطیع و محکوم. ( ارمغان آصفی ):
تو رامی و با تو جهان رام نیست
چو نان خورده آید به از جام نیست.فردوسی.تو دانی چنان کن که کام تو است
چو گردون گردنده رام تو است.فردوسی.جهان با کسی جاودان رام نیست
بیک خو برش هرگز آرام نیست.اسدی.سپهرروان با کسی رام نیست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. خوگرفته، الفت گرفته.
۳. [مقابلِ توسن و سرکش] فرمانبردار: براین گونه خواهد گذشتن سپهر / نخواهد شدن رام با من به مهر (فردوسی: ۲/۳۴۶ ).
۴. (اسم ) [قدیمی] در آیین زردشتی، از ایزدان.
۵. (اسم ) [قدیمی] روز بیست ویکم از هر ماه خورشیدی: «رام روز» است و بخت و دولت رام / ای دلارام خیز و درده جام (مسعودسعد: ۵۴۹ ).
فرهنگ فارسی
آرام، خوگرفته، الفت گرفته، فرمانبردار، نام یکی ازایزدان در آیین زرتشتی
( صفت ) ۱ - مطیع فرمانبردار. ۲ - الفت گرفته آموخته دست آموز انسی مقابل وحشی. ۳ - خوشحال شاد. ۴ - ( اسم ) آرام. ۵ - نام ایزدیست. ۶ - بیست و یکم از هر ماه شمسی ( بنام ایزد مزبور ).
موضعی است. کوهی است در یمامه که سنگهای آسیاب را از آن می برند در مشرق یمامه واقع است و همچون حایلی میان این شهر و برین و بحرین و دهنا می باشند.
فرهنگ اسم ها
معنی: مأنوس، موافق، سازگار، شاد و خوشحال، نام روز بیست و یکم از هر ماه خورشیدی در ایران قدیم، خوگیر، الفت گرفته، رامی، رامین، ( در قدیم ) ( در گاه شماری ) روز بیست و یکم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
دانشنامه عمومی
رام (ولیکو گرادیشته). رام ( به صربی: Ram Fortress ) یک منطقهٔ مسکونی در صربستان است که در ولیکو گردیشت واقع شده است.
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
خو گرفته، آموخته.
در آیین زردشتی، یکی از ایزدان و نام بیست ویکم از هر ماه شمسی.
جمله سازی با رام
گرامی دارمش همواره چونان که دارد مردم آزاده مهمان
موی میبشکافت مرد معنوی در کرامات و مقامات قوی
مپرس از من که هیچم یاد کردی که خود هیچم فرامش مینگردی