تازیان

لغت نامه دهخدا

تازیان. ( نف ، ق ) تاخته تاخته و دوان دوان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). تاخته و دوان دوان و شتابان. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شتابان. ( غیاث اللغات ). دوان دوان و تازان. ( فرهنگ نظام ). تاخت کنان. ( ناظم الاطباء ). تازنده ای دونده. ( آنندراج ) :
تازیان و دوان همی آمد
همچو اندر فسیله ابر بهار .رودکی.روز جستن تازیان همچون نوند
روز دن چون شصت ساله سودمند .رودکی.تکاپوی مردم بسود و زیان
به تاب و به دو هرسوئی تازیان.ابوشکور.به پیش افکند تازیان اسب خویش
بخاک افکند هرکه آیدْش پیش.دقیقی.بیامد هم آنگه خجسته سروش
بخوشّی یکی راز گفتش بگوش
که این بسته را تا دماوند کوه
همی بر چنین تازیان بی گروه.فردوسی.بشد تازیان تا بدان جایگاه
کجا بیژن گیو گم کرده راه.فردوسی.به یاری بیامد برش تازیان
خروشان و جوشان و نعره زنان.فردوسی.بشد تازیان تا سر پل دمان
به زه برنهاده دو زاغ کمان.فردوسی.زن مرد گوهرفروش آن زمان
بیامد بنزدیک او تازیان.فردوسی.چو بگذاشت خواهی همی مرز و بوم
از ایدر برو تازیان تا به روم.فردوسی.وزان سو که بگریخت افراسیاب
همی تازیان تا بدان روی آب.فردوسی.لب از چاره خویش در خندخند
چنین تازیان تا بکوه سپند.فردوسی.بیاید همی تازیان مادرم
نخواهد کزین بوم و بر بگذرم.فردوسی.بدو گفت خیره منه سر بخواب
برو تازیان نزد افراسیاب.فردوسی.ز کوه اندر آوردمش تازیان
خروشان و نوحه کنان چون زنان.فردوسی.بشد تازیان با تنی چند شاه
همی بود لشکر به نخجیرگاه.فردوسی.از ایدر برو تازیان تا به بلخ
که از بلخ شد روز ما تار و تلخ.فردوسی.بشد تازیان تا بشهری رسید
که آن را میان و کرانه ندید.فردوسی.شود تازیان تا بمرز ختن
نداند که ترکان شوند انجمن.فردوسی.بدو گفت رستم که ای نامدار
برو تازیان تا لب رودبار.فردوسی.

فرهنگ عمید

تازنده.

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) دوان دوان تاخت کنان تازنده دونده . ۲- متحرک جنبان . ۳- قصد کنان .
ناحیه از پنج بلوک عباسی فارس .

ویکی واژه

بر خلاف تصور نباید تازیان را مردم عرب توصیف نمود، تازی به معنی تازنده، سوارکار، مردمانی که با اسب پیوند ناگسستنی داشتند، می‌باشد. اکنون ممکن است نیاکان اقوام لُر یعنی کاسیان به این صفت موسوم باشند. ذهنیت عرب تازی از دوران هجوم اعراب مسلمان به ایران و نابودی حکومت ساسانیان در ذهن مردم ایران شکل گرفته در حالی که خود مردم عرب به چنین صفتی اعتقاد ندارند. آنها بیشتر شتر سوار بودند تا اسب سوار. سر مرد تازی به دام آورید ..... چنان شد که فرمان او بر گزید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم