لغت نامه دهخدا
زیر یکی فرش وشی گسترد
باز بدزدد زیکی بوریاش.ناصرخسرو.به خدای ارمرا در این زندان
جز یکی پاره بوریا باشد.مسعودسعد ( دیوان چ رشیدیاسمی ص 108 ).دور کن بوی ریا از خود که تا آزاده وار
مسجد و میخانه را محرم شوی چون بوریا.سنایی.نی همه یکرنگ دارد در نیستانها ولیک
از یکی نی قند خیزد وز دگر نی بوریا.خاقانی.بر چنین چاه بوریا بر سر
مرده چون سنگ و باریا مگذر.نظامی.با فرومایه روزگار مبر
کز نی بوریا شکر نخوری.سعدی.خونت برای قالی سلطان بریختند
ابله چرا نخفتی بر بوریای خویش.سعدی.هست زیلو در بساط بوریا
جای گل گل باش و جای خار خار.نظام قاری.کنون که وقت حصیر است و بوریا بزمین
چه شد که سبزه به زیلو فکندنست سمر.نظام قاری.