دادخواهی

لغت نامه دهخدا

دادخواهی. [ خوا / خا ]( حامص مرکب ) عمل دادخواه. تظلم. شکوه. رفع قصه. برداشت قصه. گزارش. ظلامه.مظلمه. تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم. ( ناظم الاطباء ) :
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده.نظامی.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) عمل دادخواه ، به حاکم یا قاضی شکایت بردن ، تظلم .

فرهنگ عمید

از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم.

فرهنگ فارسی

عمل داد خواه به حاکم یا قاضی شکایت بردن تظلم .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دادخواهی یا تحاکم و ترافع‏، طرح دعوا در دادگاه برای احقاق حق می باشد.
عنوان یاد شده در باب قضاء به کار رفته است.
← احکام دادخواهی در باب قضاء
۱. ↑ نساء/سوره۴، آیه۶۰.
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام ج ۳، ص۵۶۷-۵۶۸
...

ویکی واژه

عمل دادخواه، به حاکم یا قاضی شکایت بردن، تظلم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال قهوه فال قهوه فال ورق فال ورق