خلاصه

لغت نامه دهخدا

خلاصه. [ خ ِ / خ ُ ص َ ] ( ع اِ ) خلاصة. پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزاء و مواد یک چیز. گزیده هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). سُلافَه. سلاف. زُبدَه. خِلاص. ( یادداشت بخط مؤلف ). منتخب. انتخاب شده. ( ناظم الاطباء ) : و برگزید او را از خلاصه خلافتی که نورانیست شهابش. ( تاریخ بیهقی ).
از چاروهفت گیتی سلطان خلاصه آمد
مختار چار ملت سردار هفت کشور.خاقانی.عشق است خلاصه وجودم
عشق آتش گشت و من چو عودم.نظامی.در خبر است از سید عالم و خلاصه بنی آدم. ( گلستان سعدی ). || نتیجه و حاصل کلام. مختصر. موجز. گزیده. وجیزه.نخبه بحث. نتیجه بحث.
- خلاصه کلام ؛ حاصل کلام. لب مطلب. نتیجه کلام. نتیجه بحث.
|| القصه. معالقصه. الحاصل. باری. الغرض. الحکایه. معالحکایه. بالجمله. || نزدیکان. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خلاصگان. || بی آمیغ. خالص. لب. پاک دامن. ( ناظم الاطباء ). || سرشیر. ( یادداشت بخط مؤلف ): خلاصةالسمن ؛ روغن خالص .

فرهنگ معین

(خُ ص ِ ) [ ع . خلاصة ] (اِ.ص . )۱ - سخن کوتاه ، باری ، به هر حال . ۲ - برگزیده ، خالص .

فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] به هرحال.
۲. (اسم، صفت ) [قدیمی] برگزیده.
۳. (اسم، صفت ) [قدیمی] نتیجه، گزیده، و خالص چیزی.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - خلاص بی آمیغ . ۲ - برگزیده منتخب . ۳ - کوته شد. مطلب یا نوشته ای . ۴ - سخن کوتاه باری بهر حال : (( خلاصه کار بجایی رسید که برای او آبرو نماند ) )
پاکیزه ترین و خالص ترین و بهترین اجزائ و مواد یک چیز گزیده هر چیزی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم