خصوم

لغت نامه دهخدا

خصوم. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ریشه. ( منتهی الارب ). || اصلها و دهنه های وادی. || ج ِ خَصم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) : آنچه شیر برای تو می سگالد، از این معانی که بشمردی چون تضریب خصوم نیست. ( کلیله و دمنه ). بر تراکم حوادث و تزاحم افواج خصوم و تلاطم امواج هموم تغافل و تخاذل پیشه ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (اِ. ) دشمن ، منازع .
(خُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خصم ، دشمنان ، پیکارجویان ، منازعان .

فرهنگ عمید

مخاصم، دشمن.
= خصم

فرهنگ فارسی

( اسم ) دشمن منازع .
ریشه یا اصلها و دهنه های وادی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال رابطه فال رابطه فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا