تنیده

لغت نامه دهخدا

تنیده. [ ت َ دَ/ دِ ] ( ن مف / نف ) بافته و بافته شده. ( ناظم الاطباء ). از تنیدن ، منسوج. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). اسم مفعول از تنیدن. ( حاشیه برهان چ معین ) :
باکاروان حله برفتم ز سیستان
با حله تنیده ز دل بافته ز جان.فرخی.ز بالا فزون است ریشش رشی
تنیده در او خانه صد دیوپای.معروفی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).تو همچو عنکبوتی و حال جهان مگس
چون عنکبوت گرد مگس برتنیده گیر.سعدی.|| خاموش گردیده. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خاموش شده. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) تار عنکبوت. ( صحاح الفرس از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). پرده عنکبوت. || نورد جولاهگان. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(تَ دِ ) (ص مف . ) بافته ، منسوج .

فرهنگ عمید

۱. بافته شده.
۲. (زیست شناسی ) = تار۱ * تار عنکبوت

فرهنگ فارسی

۱- ( اسم ) بافته منسوج . ۲ - ( اسم ) پرد. عکنبوت تار عنکبوت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم