تلاشی

لغت نامه دهخدا

تلاشی. [ ت َ ]( ع مص ) ( از: «ل ش و» ) نیست و نابود شدن. منحوت است ازلاشی ٔ. ( از اقرب الموارد ) ( از غیاث اللغات ). پوسیدن جثه و پراکنده گشتن اجزای وی از هم. ( ناظم الاطباء ). اضمحلال. ریزیدن از یکدیگر. از هم پاشیدن. از هم فروریختن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ): الحدیث : سأل الزندیق الصادق علیه السلام : افیتلاشی الروح بعد خروجه عن قالبه ام هو باق. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلاش شود.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص ل . ) از هم پاشیده شدن .

فرهنگ عمید

۱. از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی.
۲. اضمحلال، نیست ونابود شدن.

فرهنگ فارسی

ازهم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزائ چیزی، نابود
۱ - ( مصدر ) نیست شدن نابود گشتن . ۲ - پراکنده شدن . ۳ - ( اسم ) نیستی نابودی . ۴ - پراکندگی .

ویکی واژه

از هم پاشیده شدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم