تراشیده

لغت نامه دهخدا

تراشیده. [ ت َ دَ / دِ ] ( ن مف ) سترده و خراشیده و رندیده. ( ناظم الاطباء ). || آنچه پس از تراشیدن بحاصل آید: چوب تراشیده ، ریش تراشیده ، سنگ تراشیده ؛ صاف و هموار.
- ناتراشیده ؛ خشن. ناهموار. نادرست. خلاف عقل و ادب :
بیک ناتراشیده در مجلسی
برنجد دل هوشمندان بسی.( گلستان ).

فرهنگ معین

(تَ دِ ) (ص مف . ) هرچیزی که آن را تراش داده باشند مانند: چوب ، تخته و غیره .

فرهنگ عمید

چوب یا چیز دیگر که آن را تراش داده باشند.

فرهنگ فارسی

( اسم )هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره.

ویکی واژه

هرچیزی که آن را تراش داده باشند مانند: چوب، تخته و غیره.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم