خاک کردن

لغت نامه دهخدا

خاک کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دفن کردن.در خاک چیزی را پنهان کردن. بخاک سپردن. پوشانیدن بزیر خاک. || در گور کردن. در قبر نهادن.
- امثال :
خدا پاکمان کند خاکمان کند.
فلانی دو سه شاه را خاک کرده ؛ کنایه از اینکه دوره آنها را دیده.
|| نابود کردن :
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند.سعدی ( بوستان ).جان بزیر قدمت خاک توان کرد ولیک
گرد بر گوشه نعلین تو نتوان دیدن.سعدی ( طیبات ).|| در اصطلاح کشتی گیران حریف را از سر پا بزمین انداختن و در زمین نشاندن.

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - به خاک سپردن ، دفن کردن . ۲ - در کُشتی ، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن .

فرهنگ فارسی

دفن کردن در خاک چیزی را پنهان کردن

ویکی واژه

به خاک سپردن، دفن کردن.
در کُشتی، نشاندن حریف روی پا و در پشتش قرار گرفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم