چنگلوک. [ چ َ گ َ ] ( ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. ( فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( از اوبهی ) ( غیاث اللغات ) : ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک.عنصری ( از فرهنگ اسدی ).چنگلوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب.مولوی ( از جهانگیری ).چنگلوکم چون جنین اندر رحم نُه مهه گشتم شد این نقلان مهم.مولوی.|| شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود. || شخص فالج و مفلوج. ( ناظم الاطباء ). چنگول. چارچنگولی. دست و پای بهم پیچیده. چهارچنگولی.
فرهنگ معین
(چَ ) (ص . ) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.
فرهنگ عمید
۱. ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد. ۲. ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند: به مردن به آب اندرون چنگلوک / بِه از رستگاری به نیروی غوک (عنصری: ۳۵۷ ).
فرهنگ فارسی
انسان یاحیوان که انگشتان دست وپایش کج است ( صفت ) آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد . کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ ٠ آدمی و حیوان دیگر که دست و پای اوکج و ناراست باشد ٠
ویکی واژه
انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.