لغت نامه دهخدا
سیاهان براندند کشتی چو دود
که آن ناخدا ناخداترس بود.سعدی.کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است.صائب.ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید
کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا.امید همدانی.مائیم که در بحر فنائیم همه
در کشتی عمر ناخدائیم همه.حیاتی کاشی.بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ( ( مدا ) ) ما را
نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را.عشقی ( دیوان ص 261 ).کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند
ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی.؟- امثال :
خدا کشتی آنجا که خواهدبرد
وگر ناخدا جامه بر تن درد.
در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن .
ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست.
ناخدا. [خ ُ ] ( ص مرکب ) بی دین. ملحد. دهری. ( ناظم الاطباء ).