مجرح

لغت نامه دهخدا

مجرح. [ م ُ ج َرْ رِ ] ( ع ص ) خسته کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که به شدت و سختی مجروح می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مجرح. [ م ُ ج َرْ رَ ] ( ع ص ) شهادت ردکرده شده. ( فرهنگ نظام ). || بسیار زخمی کرده شده. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ ) قسمی از نقش بریدگی بر کنار پارچه. ( فرهنگ نظام ) :
التفات ار به مجرح نکند دارایی
پادشاهی است چو دارا ز گدا دارد عار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 14 ).نبود شرب مجرح که بود زیرافکن
زمانه طرح نهالی نه این زمان انداخت.نظام قاری ( دیوان البسه ص 42 ).مجرح بدش اختجی با دوال
که همراه گردد به وقت رحال.نظام قاری ( دیوان البسه ص 85 ).نیست جز دال مجرح به ضمیرم نقشی
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم.نظام قاری ( دیوان البسه ص 93 ).بر نهالی مجرح دوش غلطان بوده ام
تا سحر با جامه خواب افتان و خیزان بوده ام.نظامی قاری ( دیوان البسه ص 97 ).در خوابگاهی او را زیربالا افکن مجرح دال سرخ بیرون کشیدند. ( نظام قاری ، دیوان البسه ص 141 ).

فرهنگ معین

(مُ جَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - زخم زده ، زخمی کرده . ۲ - کسی که شهادتش رد شده . ۳ - قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه .

ویکی واژه

زخم زده، زخمی کرده.
کسی که شهادتش رد شده.
قسمی از نقش بریدگی بر کنار دریاچه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال مکعب فال مکعب فال ارمنی فال ارمنی فال مارگاریتا فال مارگاریتا