تشنه به معنای حالتی است که فرد به دلیل از دست دادن مایعات بدن خود احساس نیاز به آب میکند. این حالت معمولاً زمانی رخ میدهد که بدن دچار کمبود آب شده و به دنبال جبران این کمبود، فرد تمایل به نوشیدن آب پیدا میکند. تشنگی یکی از پیامدهای طبیعی بدن است که به عنوان یک مکانیسم دفاعی عمل میکند و به ما هشدار میدهد که نیاز به تأمین آب داریم. وقتی که بدن آب کافی نداشته باشد، احساس تشنگی به وجود میآید و این احساس میتواند به دلایل مختلفی از جمله فعالیت بدنی زیاد، گرما، یا عدم مصرف کافی مایعات در طول روز ایجاد شود. احساس تشنگی نهتنها یک نیاز فیزیولوژیکی است، بلکه میتواند نشانهای از وضعیتهای بهداشتی مختلف نیز باشد. برای مثال، اگر فردی به طور مداوم احساس تشنگی کند، ممکن است به مشکلاتی نظیر دیابت یا بیماریهای کلیوی دچار باشد. بنابراین، توجه به علائم تشنگی و پاسخ به آن از اهمیت ویژهای برخوردار است. در نهایت، تشنگی نهتنها یک احساس عادی و روزمره است، بلکه نشاندهندهٔ نیاز بدن به هیدراتاسیون و حفظ سلامتی میباشد. تأمین آب کافی و مناسب برای بدن، نه تنها به بهبود عملکرد فیزیکی و ذهنی کمک میکند، بلکه در پیشگیری از بسیاری از بیماریها و اختلالات نیز مؤثر است.
تشنه
لغت نامه دهخدا
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند
داد در دست او مرنده آب
خورد آب از مرند او بشتاب.منجیک.ز ترکان کس از بیم افراسیاب
لب تشنه نگذاشتندی بر آب.فردوسی.بدان گونه شادم که تشنه به آب
دگر سبزه از تابش آفتاب.فردوسی.بیفکند بس گور جنگی ز تیر
دل تشنه هامون ز خون کرده سیر.فردوسی.هرکه مر این آب را ندید در این خاک
تشنه چو هاروت ماند و غرقه چو ذوالنون.ناصرخسرو.یارانْش تشنه یکسر، وز دوستی ی ْ ریاست
هر یک همی به حیلت دعوی کند سقائی.ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 332 ).ای تشنه ترا من رهی نمودم
گر مست نیی راست زی لب یم.ناصرخسرو.چند در این بادیه خوب و زشت
تشنه بتازی به امید سراب.ناصرخسرو.تشنه است خاک او ز سرچشمه جگر
خون سوی حوض دیده به کاریز میبرید.خاقانی.تشنه بمانده مسیح شرط حواری بود
لاشه خر ز آب خضر سیرشکم داشتن.خاقانی.امروز که تشنه زیر خاکی
فیض از کرم خدات جویم.خاقانی.همیشه بادل تشنه در آن غم
که گر آبی خورم دریا شود کم.عطار.چشمه آب حیات بی لب سیراب تو
تشنه دایم شده خشک دهان آمده.عطار.تشنه می نالد که کو آب گوار
آب می گوید که کو آن آبخوار.مولوی.تشنه را گر ذوق آید از سراب
چون رسد در وی گریزد جوی آب.مولوی.تشنگان گر آب جویند از جهان
آب هم جوید به عالم تشنگان.مولوی.تشنه سوخته بر چشمه حیوان چو رسید
تو مپندار که از پیل دمان اندیشد.سعدی.تشنه را دل نخواهد آب زلال
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه عطش دارد دارای تشنگی عطشان آنکه بنوشیدن آب احتیاج دارد.
دانشنامه عمومی
ویکی واژه
انسان یا حیوانی که به آب نیاز دارد.
جمله سازی با تشنه
تشنهم به لب فرات بردی ناخورده به دوزخم سپردی
پریپیکران دید چون سیم ِ ناب سپاهی همه تشنه و ایشان چو آب
که لب تشنه باید بریدن سرش زدن اینهمه زخم بر پیکرش