فضایل

لغت نامه دهخدا

فضایل. [ ف َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ فضیلة. ( یادداشت مؤلف ). برتریها. هنرها. فزونیها در دانش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
اندر فضایل تو قلم گویی
چون نخله کلیم پیمبر شد.منجیک ترمذی.حدیث او معانی در معانی
رسوم او فضایل در فضایل.منوچهری.این قدر از فضایل این پادشاه تقریر افتاد. ( کلیله و دمنه ). ذکر فضایل او در افواه خاص و عام افتاده. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از حدایق جد و هزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از فنون فضائل حظی وافر داشت. ( گلستان ).
گر کان فضایلی وگر دریایی
بی راحت خلق باد مپیمایی.سعدی.سعدی از این پس نه عاقل است نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضایل.سعدی.تحصیل عشق و رندی آسان نموداول
جانم بسوخت آخر در کسب این فضایل.حافظ.- فضایل اربعه ؛ حکمت ، شجاعت ،عفت و عدالت. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به «فضایل اربعه » در غیاث اللغات شود.
|| مدایح خلفای راشدین. مقابل مناقب که مدایح ائمه شیعه است. ( از فرهنگ فارسی معین ).
- فضایل خوان ؛ مداح خلفای راشدین. مقابل مناقب خوان. ( فرهنگ فارسی از کتاب النقض ).

فرهنگ معین

(فَ یِ ) [ ع . فضائل ] (اِ. ) جِ فضیلت .

فرهنگ عمید

= فضیلت

فرهنگ فارسی

فظایل، برتریهاوفزونیهادرعلم ومعرفت
( اسم ) جمع فضیلت ۱ - برتریها هنرها فزونی ها در دانش ۲ - مدایح خلفای راشیدن مقابل مناقب .

ویکی واژه

فضائل
جِ فضیلت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم