فرو نهادن

لغت نامه دهخدا

فرونهادن. [ ف ُ ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) به پایین نهادن چون فرونهادن بار بر بار خود را. ( یادداشت بخط مؤلف ). فروگذاشتن. گذاشتن. بزمین نهادن :
از پشت یکی جوشن خرپشته فرونه
کز داشتنش غیبه و جوشنت بفرکند.عماره مروزی.جام هایی که بود پاکتر از مروارید
چون بدخشی کن وپیش آر و فرونه بقطار.منوچهری.نه برکشیدش فرعون از آب و از شفقت
به یک زمان ننهادش همی فرو ز کنار؟ابوحنیفه اسکافی.اسب آزت سوی بدبختی برد
زین ز بخت بد فرونه بی جدال.ناصرخسرو.فرونهادن بار امل در مهب شکوک. ( کلیله و دمنه ). || وضع حمل. زایمان. ( یادداشت بخط مؤلف ). || تکلیف کردن. تحمیل کردن : رسولان در میانه کردند تا بر امیر خلف فرونهادند که بطاق همی باش... و حسین شهر دیگر نواحی میدارد. ( تاریخ سیستان ). || منعقد کردن. قرار دادن : پس ایشان صلح فرونهادند و سوگندان مغلظ در میان کردند. ( تاریخ سیستان ). || ایجاد کردن. تأسیس کردن. برقرار نمودن : دعوی شیعت کردند و مذهبی فرونهادند و در آن مقالتها گفتند. ( مجمل التواریخ و القصص ). || دفن کردن. بخاک سپردن : مرده را با هرچه با خویشتن از جامه و پیرایه به گور فرونهند. ( حدود العالم ). || فروکردن :
لختی عنان مرکب بدخوت بازکن
تا دستها فروننهد مرکبت به گور.ناصرخسرو.- برداشتن و فرونهادن ؛ دم زدن و گفتگو کردن درباره چیزی : ما که فرزندان وییم ، همداستان نباشیم که تو سخن پدر ما بیش از اینکه گفتی ، برداری و فرونهی. ( تاریخ بیهقی ).

فرهنگ معین

( ~ . نَ دَ ) (مص مر. ) ۱ - پایین نهادن . ۲ - پایین آوردن . ۳ - برکنار کردن . ۴ - جای دادن ، قرار دادن . ۵ - اختصاص دادن .

فرهنگ عمید

۱. پایین نهادن.
۲. پایین آوردن.
۳. [مجاز] دراز کردن.
۴. [مجاز] ایجاد کردن.
۵. [مجاز] بیان کردن.

فرهنگ فارسی

۱ - پایین نهادن چیزی را ۲ - پایین آوردن ۳ - معزول کردن ۴ - مواضعه کردن یا فرونهادن و برداشتن مطلبی . آن را به میان آوردن و زیر و بالا کردن : و اما بهیچ حال روی ندارد که با وی از حدیث رفتن فرو نهد و بر دارد .

ویکی واژه

پایین نهادن.
پایین آوردن.
برکنار کردن.
جای دادن، قرار دادن.
اختصاص دادن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال تاروت فال تاروت فال عشق فال عشق فال کارت فال کارت