رهبان

لغت نامه دهخدا

رهبان. [ رَ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) خداوند راه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان ). راهرو. ( شرفنامه منیری ). نگهبان و حافظ راه. ( ناظم الاطباء ) :
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان.مسعودسعد.رهبان و رهبرند در این عالم و در آن
نه آبشان بکار و نه کاری به آبشان.خاقانی.اگر رَهبان این راهی و گر رُهبان این دیری
چودیارت نمی ماند چه رَهبانی چه رُهبانی.خواجو ( از شرفنامه منیری ).|| راهروی ( ؟ ). ( شرفنامه منیری ).
رهبان. [ رَ ] ( ع ص ) صیغه مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون. ( از اقرب الموارد ). ترسنده. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ).
رهبان. [رُ ] ( ع اِ ) پارسای ترسایان. ج ، رَهابین ، رَهابِنَة، رُهبانون. ( ناظم الاطباء ). فی الفارسی اصله روهبان ،مرکب معناه صاحب الزهد ثم خففوه و قالوا رهبان. ( تاج العروس ). ترسکار. ظاهراً معرب از رَهبان فارسی. ( یادداشت مؤلف ). زاهد ترسایان. ( شرفنامه منیری ). زاهدپرهیزکار باشد و وجه تسمیه اش محافظت کننده نیکی و سیرت نیک باشد، چه ره به معنی نیک ، و «بان » به معنی محافظت کننده است چنانکه باغبان و گله بان. ( از برهان ).ج ِ راهب ( عربی ) یعنی از خدا بترس ، و آن لقب روحانیون عیسوی است. ترسا مقابل همین کلمه است. ( فرهنگ لغات شاهنامه ص 150 ). پارسای ترسایان. برخی آن را مفرد و برخی ج ِ راهب و برخی به هردو معنی نوشته اند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) : اندر وی [ اندر شهرها از ناحیت جزیره ] رهبانان اند. ( حدود العالم ).
سکوبا و قسیس و رهبان روم
همه سوگواران آن مرز و بوم.فردوسی.برفتند از آن سوگواران بسی
سکوبا و رهبان ز هر در کسی.فردوسی.سکوبا و رهبان سوی شهریار
برفتند با هدیه و با نثار.فردوسی.عاقل دانست کو چه گفت و لیکن
رهبان گمراه گشت و هرقل جاهل.ناصرخسرو.به امید آن عالم است ای برادر
شب و روز بی خواب و باروزه رهبان.ناصرخسرو.انجیل آغاز کرد بلبل بر گل
چون ز بنفشه بدید حالت رهبان.مختاری غزنوی.نفس عیسی جست خواهی رای کن سوی فلک
نقش عیسی در نگارستان رهبان کن رها.

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] (ص . ) راهب . ج . رهابین .
(رَ ) [ ع . ] (ص . ) زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد.

فرهنگ عمید

۱. کسی که در دیر به سر می برد و به عبادت مشغول است، راهب، پارسا و عابد مسیحی، دیرنشین.
۲. [جمعِ راهب] = راهب
نگهبان راه، نگه دارندۀ راه.

فرهنگ فارسی

راهبان، راهوار، نگهبان راه، پارسا، راهب، عابدنصاری، دیرنشین، رهابین جمع، جمع راهب
( اسم ) عابد مسیحی ترسای پارسا و گوشه نشین جمع رهبان راهبین .
رهبان . مصدر به معنی رهب

فرهنگ اسم ها

اسم: رهبان (پسر) (فارسی) (تلفظ: rahbān) (فارسی: رَهبان) (انگلیسی: rahban)
معنی: محافظ راه، نگهبان راه، ( به مجاز ) راهنما، [اگر رهبان ( عربی ) باشد به معنی آن که در ترس از خدا مبالغه کند، زاهد، ترسا]

ویکی واژه

زاهد، ترسا، کسی که از خدا بسیار بترسد.
راهب.
رهابین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال نخود فال نخود فال عشق فال عشق فال رابطه فال رابطه