یک کلمه

لغت نامه دهخدا

یک کلمه. [ ی َ / ی ِ ک َ ل ِ / ل َ م َ / م ِ ] ( ص مرکب ) متفق. ( یادداشت مؤلف ). هم سخن. هم قول. هم عقیده : اصحاب به یک کلمه از حضرت خواجه درخواست کردند که او به غایت بد کرد. ( انیس الطالبین ص 172 ).
- یک کلمه شدن ؛ همدل و همزبان گشتن. متفق القول شدن : همه یک کلمه شدند و گفتند راست می گویی. ( کلیله و دمنه ). با برادرش قطب جهان و ابن عمش قوام الملک به خذلان بایدو نصره غازان یک کلمه شدند. ( تاریخ غازانی ص 87 ).

فرهنگ معین

( ~. کَ لِ مِ ) [ فا - ع . ] (ق مر. ) متحد، یک سخن ، یک زبان ، متحدالقول .

فرهنگ فارسی

متحد یک سخن یکزبان متحد القول : من فرزندان و خزاین و دفاین را فدای این کار کردهام شما نیزباید که در این کار یکدل و یک کلمه باشید٠

ویکی واژه

متحد، یک سخن، یک زبان، متحدالقول.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو فال سنجش فال سنجش