گوشزد. [ زَ ] ( ن مف مرکب ) کنایه از سخنی و حرفی بود که یک بار دیگر شنیده شده باشد و نیز سخنی باشد که به شخصی بگویند تا وقتی از اوقات دیگر به کار آن شخص یا دیگری آید. ( برهان ). سخنی که یک بار شنیده باشند بلکه بمعنی مطلق شنیده شده و مسموع است. ( آنندراج ). سخنی که یک بار به گوش رسیده باشد. ( انجمن آرا ). به گوش خوردن و یک بار شنیده شدن. ( فرهنگ نظام ). - گوشزد ساختن ؛ گوشزد کردن. شنواندن : ناله ای تا به نهان گوشزد گل سازد پر بلبل شود ار ریشه گل نیست عجب.واله هروی ( از آنندراج ).- گوشزد شدن ؛ گفته شدن به کسی. به سمع رسیدن : شب ناله من گوشزد مرغ چمن شد بیچاره گرفتار گرفتاری من شد.باقر کاشی ( از آنندراج ).- گوشزد گردیدن ؛ گوشزد شدن. شنیده شدن : برهم خوردگی جماعت قزلباش شایع و گوشزد خاص و عام گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ).
۱. یادآوری. ۲. گفتن حرفی یا خبری به کسی برای آگاه ساختن او.
فرهنگ فارسی
یاد آوری، گفتن حرفی یاخبری بکسی برای آگاه ساختن او (اسم ) سخنی که بشخصی گویند تا وقتی بکار او یادیگری آید .۲ - سخنی که یکبار شنیده شده باشد . ۳ - ( مصدر ) بگوش خوردن شنیده شدن .