گندیده. [ گ َ دی دَ / دِ ] ( ن مف ) گنده. بدبو. متعفن. مسنون. فَرْغَند. بوناک. بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. ( قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص 185 ). تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خوردِ دهان گندیده.سعدی ( گلستان ).- امثال : گندیده باد لقوه هم دارد ؛ یعنی با همه عیوب ، معجب و متکبر نیز می باشد. ( امثال و حکم ج 3 ص 1327 ). نظیر: گنده کون باد لقوه هم دارد. ( در تداول مردم افغانستان ). || تخم مرغی که فاسدشده و به اصطلاح عوام آن را لق گویند.
فرهنگ معین
(گَ دِ ) (ص . ) دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن )، دارای گندیدگی .
فرهنگ عمید
۱. بدبو. ۲. چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - بدبو متعفن . ۲ - فاسد تباه شده .
فرهنگستان زبان و ادب
{septic} [مهندسی محیط زیست و انرژی] ویژگی حاصل از تجزیۀ بی هوازی مواد آلی
ویکی واژه
دارای بود یا مزة بد (بر اثر تخمیر شدن) ، دارای گندیدگی.