گران سر. [ گ ِ س َ ] ( ص مرکب ) متکبر و مُدمّغ. ( از برهان ). کنایه از جاهل و متکبر. ( آنندراج ) : اگر خسیسی بر من گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سماء سنا.خاقانی. || صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. ( برهان ). || مست. مخمور. ( از آنندراج ) : در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.خاقانی.شاه گران سر ز می خوش اثر باد و مباداش گرانی بسر.امیرخسرو ( از آنندراج ). || غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر : شاه است گران سر ارچه رنجی زین بنده جان گران ندیده ست.خاقانی.
فرهنگ معین
( ~ . سَ )(ص مر. ) متکبر، خو د خواه .
فرهنگ عمید
۱. متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور. ۲. مست.
فرهنگ فارسی
۱ - آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور : اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سمائ سنا . ( خاقانی ) ۲ - صاحب سپاه انبوه سپهسالار . ۳ - مست و مخمور : در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک بر آرا زچه زنی گرانسری . ( خاقانی ) ۴ - خشمگین غضبناک . کنایه ازمتکبر، خودخواه، خودسر