کندمند. [ ک َ م َ] ( ص مرکب ) عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. ( برهان ). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). بنای خراب شده ازهم ریخته. ( ناظم الاطباء ). خرابه و ویران. ( از فهرست ولف ). خراب شده و فروریخته. ( فرهنگ فارسی معین ) : سمرقند کندمند بذینت کی افکند از چاچ ته بهی همیشه ته خهی. ابوالینبغی ( از مسالک الممالک ابن خردادبه از فرهنگ فارسی معین ). وگرنه شود بوم ما کندمند ز اسفندیار آن بد بدپسند.فردوسی.دگر دید شهری همه کندمند در آن شهر سهمین درختی بلند.اسدی.رجوع به کند و مند شود. || پریشان و خراب. ( فرهنگ فارسی معین ) : مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان همیشه کندمند.ناصرخسرو ( از فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ معین
(کَ مَ ) (ص مر. ) ویران ، بنای خراب شده .
فرهنگ عمید
۱. ویران، خراب. ۲. پریشان. ۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷ )، مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴ ).
فرهنگ فارسی
ویران، خراب، پریشان ( صفت ) ۱ - خراب شده و فرو ریخته : سمرقند کند مند بدینت کی افگند ? از چاچ ته بهی . همیشه ته خهی . ( ابوالینبغی . مسالک الممالک ابن خرداذبه ۲ . ) ۲۵ - پریشان و خراب : مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان همیشه کند مند . ( ناصر خسرو )