کمج

لغت نامه دهخدا

کمج. [ ک َ م َ ]( ع اِ ) بن ران. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طرف پیوندگاه ران به سرین. ( از اقرب الموارد ).
کمج. [ ]( اِخ ) از رستاقهای قم قهستان است و آن چهل ودو دیه است و کمج که در ایام القدیم بوده و مندرس شده از آن جمله است. ( تاریخ قم ص 56 ). دیهی است که کی بن میلاد این دیه را به نام خود کرده است و الیوم مندرس است. ( از تاریخ قم ص 65 و 84 ). و رجوع به ماده بعد شود.
کمج. [ ک َ م َ ؟ ] ( اِخ ) کمیج ( به اختلاف نسخ ). در بیت زیر از سوزنی ظاهراً ناحیه ای از کهستان و جبال است و ممکن است همان باشد که در ماده قبل آمده است :
به ساعتی سر تیغش به کهستان کمج
رمال لعل بدخشی کند ز خون رجال.سوزنی.

ویکی واژه

مجموع مواد جامد معلق و محلول در آب یا فاضلاب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال ارمنی فال ارمنی