کاچال

لغت نامه دهخدا

کاچال. ( اِ ) آلات خانه باشد چون فرش و اوانی ، و سیار ( سپار ) همین باشد. ( فرهنگ اسدی چ هرن ص 80 ). آلات خانه باشد از هر نوعی. ( لغت فرس اسدی چ عباس اقبال ). آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند. ( اوبهی ).
بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است. ( برهان ) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش.عنصری.بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال.بهرامی.زترکتاز حوادث در این فتن ما را
نه خانه ماند و نه مانه ، نه رخت و نی کاچال.شمس فخری.مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست. تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام. رجوع به کاخال شود. بعد از آن کلمه کاچار را در نسخه حاشیه ٔفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم ، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد.

فرهنگ معین

(اِ. ) ضروریات ، وسایل خانه از هر چیز.

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاچار : [ بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال ] . ( بهرامی )
آلات خانه باشد

ویکی واژه

ضروریات، وسایل خانه از هر چیز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال رابطه فال رابطه