کاغذی

لغت نامه دهخدا

کاغذی. [ غ َ ] ( ص نسبی ، اِ ) ( از: کاغذ + ی ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین : لیره کاغذی. کلاه کاغذی. || خرده فروش. ( ناظم الاطباء ). جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. ( ناظم الاطباء ). || کاغذگر. ( برهان ). کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. ( انساب سمعانی ). || کاغذفروش. ( برهان ) ( مهذب الاسماء ) ( انساب سمعانی ). || هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ): بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی :
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست.سراج المحققین ( از آنندراج ).|| در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. ( آنندراج ). || قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کاشان. واقع در 32هزارگزی جنوب خاور کاشان ، و 2 هزارگزی ابوزیدآباد. جلگه ای وشنزار، هوایش معتدل است و 300 تن سکنه دارد. آبش ازقنات ، محصولش غلات و پنبه و پیاز و شغل اهالی آن زراعت است. از صنایع دستی محلی قالی بافی در آن معمول است. راه آن مالرو است. ( فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) ابوبکربن زکریای کاغذی از محدثان و جد مادری محمدبن خشنام کاغذی است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) حسین بن ناصر کاغذی مکنی به ابوعلی و معروف به دهقان از محدثان سمرقند و سازنده یکنوع کاغذ خوب بوده است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) سعیدبن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبة از محدثان است و به سال 9 هَ.ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) محمدبن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود.
کاغذی. [ غ َ ] ( اِخ ) منصوربن نصربن عبدالرحیم بن مت بن نحیر کاغذی مکنی به ابوالفضل از مردم سمرقند و کاغذ منصوری معروف در شهرهای خراسان به او منسوب است وی نزیل هرات بود و به سال 423 هَ.ق. در سمرقند درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.

فرهنگ عمید

۱. از جنس کاغذ.
۲. (اسم ) =گُل = گُل کاغذی
۳. [مجاز] نازک: بادام کاغذی.
۴. (اسم، صفت نسبی ) [قدیمی] =کاغذساز

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به کاغذ کاغذین : ۱ - کاغذ گر کاغذ ساز ۲ - کاغذ فروش . ۳ - هر چیز که پوست آن تنک و نازک بود : بادام کاغذی جوز کاغذی : [ تاکی شوی تر شر و شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست ] ( سراج المحققین ) ۴ - ( در هند ) شخصی که براتهای تنخواه داران را از دفاتر گذرانده و جوه را از خزینه ها وصول کند و بدانان رساند .
درختچه ای است با برگهای رنگین سرخ و زرد

دانشنامه عمومی

کاغذی (آران و بیدگل). کاغذی ، روستایی در دهستان کویر بخش کویرات شهرستان آران و بیدگل استان اصفهان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این روستا ۱٬۷۰۸ نفر ( ۵۳۴خانوار ) بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال ای چینگ فال ای چینگ