لغت نامه دهخدا
چروک. [ چ َ ] ( ترکی ، اِ ) چُرَک. مطلق نانرا گویند، خواه نان گندم باشد و خواه نان جو و ارزن و برنج و بلوط و مانند آن. ( برهان ) . نانرا گویند از هر چه پخته باشند چه گندم چه جو، چه ارزن ، چه بلوط. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). در بعضی از فرهنگ ها نوشته اند که نان باشد. ( جهانگیری ). مطلق نان. ( سروری ). نان خواه از گندم باشد و یا جو و ارزن و برنج و بلوط و جز آن. ( ناظم الاطباء ). نان. ( فرهنگ نظام ). || نانی را نیز گفته اند که در ته انبان گذارند به جهت توشه راه. ( ناظم الاطباء ). || بعضی گویند، نانی است که آنرا بجهت اشکنه تریت کنند و ریزه ریزه سازند. ( برهان ). در بعضی فرهنگها چنان مرقوم است که نانی است که طباخان او را ترتیب کنندکه مانند اشکنه و فرود کله پاچه بگذارند و در تنور نهند تا نیک پخته شود. ( جهانگیری ). نانی که تریت کنند و زیر کله و پاچه بگذارند. ( سروری ). نان ریزه ریزه کرده ای که اشکنه از آن ترتیب دهند. ( ناظم الاطباء ).
چروک. [ چ ُ ] ( اِ ) چین و شکنج و درهم نشسته را گویند. ( برهان ). مرادف چین است که چین و چروک و شکنج گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین و شکنج و تا. ( ناظم الاطباء ). شکن و چین. ( فرهنگ نظام ). چین و شکنی که در پوست بدن یا جامه یا پارچه و امثال آن پدید آید. کلمه عامیانه ای به معنی چین و شکنج. شکن و نورد. در اصطلاح مردم خراسان ؛ شکن ناک شدن اندام بر اثر لاغری. ناصافی جامه. چین و شکنی که در پوست دست یا صورت بر اثر پیری یا لاغری پدید آید. || ( ص ) بترکی ، بمعنی پوسیده و از هم رفته باشد. ( برهان ). پوسیده و فرسوده. ( ناظم الاطباء ).
چروک. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست جدیدالنسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است و ساکنین آن شصت خانوار و از طایفه دویرن میباشند». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 223 ).