چاپلوسی. ( حامص ) تملق. چرب زبانی. خوشامدگویی. دُم لیسه. کرنش. ذَملَقه، چاپلوسی و با همدیگر نرمی نمودن. مَلِق، چاپلوسی و دوستی و نرمی بسیار کردن و به زبان بخشیدن نه به دل. ( منتهی الارب ): بر درگاه پادشاه چاپلوسی و چرب زبانی کردن. ( کلیله ودمنه ). چو ویسه فتنه ای در شهدبوسی چو دایه آیتی در چاپلوس.نظامی ( خسرو و شیرین ).بر در خرگه، سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان.مولوی.به دلداری و چاپلوسی و فن کشیدش سوی خانه خویشتن.سعدی ( بوستان ).از هواداری ما و تو چو مستغنی است یار ای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا بکی ؟.کمال خجندی.