پیچاپیچ

لغت نامه دهخدا

پیچاپیچ. ( ص مرکب ) پیچ پیچ. پرپیچ. حلزونی. خم درخم. پیچ درپیچ. خم اندرخم. پیچی بر پیچی. سخت پیچیده. با پیچ و خمهای بسیار. پیچدار و پیچیده. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت.نظامی.ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح.امیرخسرو.- وقت پیچاپیچ ؛گاه سختی :
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ.سنائی.

فرهنگ معین

(ص مر. ) سخت پیچیده ، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم .

فرهنگ عمید

پیچ پیچ، پیچ درپیچ، پرپیچ وخم.

فرهنگ فارسی

پرپیچ وخم، پیچ درپیچ، پیچ پیچ
( صفت )سخت پیچیدهبا پیچ و خمهای بسیار پیچ پیچ پر پیچ و خم : و آن کوه بغیر از یک راه باریک پیچا پیچ ندارد. یا وقت پیچا . هنگام سختی : تا بدانی که وقت پیچا پیچ هیچکس مر ترا نباشد هیچ . ( حدیقه )

ویکی واژه

سخت پیچیده، با پیچ و خم‌های بسیار، پرپیچ و خم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم