پژم

لغت نامه دهخدا

پژم. [ پ َ ] ( اِ ) بمعنی کوه باشد که بعربی جبل خوانند. ( برهان قاطع ). || پژ. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به پژ شود.
پژم. [ پ ُ ژُ ] ( ص ) مردم فرومایه که بتازی رذل گویند. ( فرهنگ رشیدی ). این کلمه در جای دیگر دیده نشد.
پژم. [ پ َ ] ( اِ ) صاحب فرهنگ شعوری از المشکلات نقل میکند: هو مایسقط من الثلج فی اللیل. ظاهراً مصحف نزم است. ژاله. شب نم. صقیع. و رجوع به نزم شود.
پژم. ( اِخ ) ناحیتی است بزرگ از دیلمان به دیلم خاصه. ( حدود العالم ).

فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) نک پژ.

فرهنگ عمید

= پژ۱

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه . ۲- زمین پست و بلند . یا سر پژ گرفتن.( ظاهرا بصورت سخریه و استهزا ) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند : ( معرکه کردی ).
ناحیتی است بزرگ از دیلمان بدیلم خاصه

ویکی واژه

نک پژ.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال زندگی فال زندگی فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال ماهجونگ فال ماهجونگ