پنک

لغت نامه دهخدا

پنک. [ پ َ ن ِ ] ( هزوارش ، اِ ) به زبان زند و پازند آلوچه را گویند و آن میوه ای است معروف. ( برهان قاطع ). صاحب برهان گوید: بمعنی آلوچه است و چنان نیست و آن منک است بنون بمعنی آلوی کوهی. ( آنندراج ). و گفته آنندراج نیز غلط است و کلمه نلک است.
پنک. [ پ َ ن َ ] ( اِ ) وجب باشد که به عربی شبر خوانند. ( برهان قاطع ). وژه. ( آنندراج ).
پنک. [ پ ِ ] ( اِ ) گرفتن اعضای آدمی باشد با دو سر انگشت یا ناخن چنانکه به درد آید. ( برهان قاطع ). گرفتن عضوی از اعضای آدمی باشد به دو انگشت یا پنجه چنانکه به درد آید، و آن را پنج و پنجال نیز گویند و تبدیل جیم با کاف شده. ( آنندراج ). نشگون. و لله باشی معنی دریچه خانه و وقت بامداد یعنی صبح را نیز بدان افزود، و احتمال میدهد که بمعنی آلو مصحف نلک باشد.

فرهنگ معین

(پَ نَ ) (اِ. ) وجب ، وژه ، شبر.
(پِ ) (اِ. ) گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون .

فرهنگ عمید

= وجب

فرهنگ فارسی

( اسم ) گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون.
گرفتن اعضای آدمی باشد با دو سر انگشت یا ناخن چنانکه بدرد آید

ویکی واژه

از ایرانی باستان p/finakā* (کف دست).
گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون.
وجب، وژه، شبر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال اوراکل فال اوراکل فال اعداد فال اعداد فال قهوه فال قهوه