وضیع

لغت نامه دهخدا

وضیع. [ وَ ] ( ع ص ) فرومایه و ناکس. ( غیاث اللغات از منتخب و کشف و صراح اللغة ). مردم فرومایه. ( مهذب الاسماء ). مردم فرومایه و دنی و از مرتبه فروافتاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
- وضیع و شریف ؛ کس و ناکس. عالی و دانی. مردم پرمایه و فرومایه :
همه داده گردن به علم و شجاعت
وضیع و شریف و صغار و کبارش.ناصرخسرو.در سرای گشاده ست بر وضیع و شریف
نهاده روی جهانی بدین مبارک در.فرخی.|| ( اِ ) زنهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ودیعت. ( اقرب الموارد ). امانت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خرمای خشک ناشده در خنور نهاده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (ص . ) فرومایه ، پست .

فرهنگ عمید

دنی، فرومایه، پست، ناکس.

فرهنگ فارسی

دنی، فرومایه، پست وناکس
(صفت ) فرومایه کوچک پست مقابل شریف : مضطرب آشفته خاطر تنگدل اندیشناک هم و ضیع و هم شریف و هم صغیر و هم کبار. ( وحشی )

ویکی واژه

فرومایه، پست.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال عشقی فال عشقی فال تک نیت فال تک نیت فال پی ام سی فال پی ام سی