لغت نامه دهخدا وادار. ( اِمص مرکب ) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. ( آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید ویژگی آن که به کاری واداشته شده.* وادار کردن: (مصدر متعدی )۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.۲. مجبور کردن.