نوروزی

لغت نامه دهخدا

نوروزی. [ ن َ / نُو ] ( ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به نوروز. ( ناظم الاطباء ). مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز. ( فرهنگ فارسی معین ) :
در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی
نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی.فرخی.آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامکاراکار گیتی تازه از سر گیر باز.منوچهری.بوی می نوروزی در بزم شه شروان
آب گل و سیب تر بربار نمود اینک.خاقانی.بیا ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزی به بوی یار ما ماند.سعدی.درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده. ( گلستان ). || عیدی و انعامی که در عید و نوروز می دهند. ( ناظم الاطباء ). چیزی که به عنوان عیدی در نوروز زیردستان را دهند :
ابیات من بخوان خط نوروزیم نویس
انصاف ده که با حکما مرد منصفی.سوزنی.عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر
بارگیر خاص و ترکی درج گوهر بر میان.؟ ( از المعجم ).نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی.حافظ. || تحفه که به روز نوروز به خدمت شاه برند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هدیه ای که در ایام نوروز کهتران نزد مهتران برند.تحفه و هدیتی که به مناسبت جشن نوروز رعیت یا درباریان به خدمت بزرگان و شاهان برند :
بهترین نوروزی درگاه را
تحفه این ابیات غرا دیده ام.خاقانی.کآسمان پیش شه به نوروزی
در جل زر کشیده ادهم صبح.خاقانی.در اثنای سخن مه پری برسبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید... گفت ای شاه خوبان به نوروزی ازبرای تو کنیزکی خریده ام و پرورده ام. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). || قصیده ای که در تهنیت نوروز گویند. ( یادداشت مؤلف ). || مالیات یا عوارضی که به هنگام نوروز وصول می شد. ( فرهنگ فارسی معین ). || جامه ای که در نوروز می پوشند. ( ناظم الاطباء ). || کلاهی بوده است سپید که به فصل بهار به سر می نهاده اند تا حرارت کمتر کند. ( یادداشت مؤلف ) :
سخن ز چمته و نوروزی و قبا گوید
دهان قاری از آن دایماً پر از عسلی است.نظام قاری.فغان کاین موزه برجسته و نوروزی چمته
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص . ) عیدی .

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به نوروز : ۱ - مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز باد نوروزی . یا پادشاه نوروزی ( میر نوروزی ) . یا مرغ نوروزی . مرغ قهقهه ( کاکی ) . یا میر نوروزی . یا میر نوروز ( میر ) . ۲ - ( اسم ) عیدیی که در جشن نوروز دهند : (( در اثنای سخن مه پری بر سبیل مزاح از روح افزا نوروزی طلبید ... گفت : ای شاه خوبان بنوروزی از برای تو کنزکی خریده ام و پروده ام ... ) ) ( سمک عیار ۳ ) ۵٠ : ۱ - مالیات عوارضی که بهنگام نوروز وصول میشد .
دهی است از دهستان شهر کهنه بخش حوم. شهرستان قوچان . در ۸ هزار گزی جنوب غربی قوچان و هفت هزار گزی جنوب جاد. قوچان به شیروان در جلگ. سردسیری واقع است و آبش از چشمه محصولش غلات و انگور ش مردمش زراعت و مالداری است .

ویکی واژه

عیدی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم