نهادن. [ ن ِ / ن َ دَ ]( مص ) گذاشتن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چیزی را در جائی گذاشتن. ( فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن. ( ناظم الاطباء ). هشتن : لادرا بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است.فرالاوی.چون سپرم نه میان بزم و نوروز در مه بهمن بیار و جان عدو سوز.رودکی.یکسو کنمش چادر یکسو نهمش موزه این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه.رودکی.شاه دیگر روز باغ آراست خوب تخت ها بنهاد و برگسترد بوب.رودکی.به چینی یکی نامه بد بر حریر فرستاده بنهاد پیش دبیر.فردوسی.سر پیر جادو نهادش به پیش کشنده بکشت اینت آیین و کیش.فردوسی.نهادند در کاخ زرین دو تخت نشستند شادان دل و نیکبخت.فردوسی.تا پای نهند بر سر حران با کون فراخ گنده و ژنده.عنصری.من ایدون دیدم که یک طبق نان بر سر نهادم و مرغان هوا آن را می خورند. ( ترجمه طبری ). خربزه پیش وی نهاد اشن وز بر او بگشت حالی شاد.غضایری.در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور نیز چه بویم گلاب.منوچهری.بر نه به کف دستم آن جام چو کوثر جام دگر آور به کف دست دگر نه.منوچهری.بر پشت نَهَدْشْان و سوی خانه بَرَدْشان.منوچهری.هره نرم پیش من بنهاد هم بسان یکی تلی مسکه.حکاک.گر چراغی ز پیش ما برداشت باز شمعی به جای آن بنهاد.؟ ( از تاریخ بیهقی ص 385 ).و خزانه به قلعه شادیاخ نهاده بود. ( تاریخ بیهقی ). گفت دستاری دامغانی در بغل باید نهاد چون من از اسب فرود آیم بر زین پوشید. ( تاریخ بیهقی ). پس این لوح و بت را بسر برنهیم نیایش کنان دست بر سر نهیم.اسدی.بر سر آتش نهادت ای تبع دیو آن که بر این راه کژت از بنه بنهاد.ناصرخسرو.دریغ دار ز نادان سخن که نیست صواب به پیش خوک نهادن نه من و نه سلوی.ناصرخسرو.کرسی زر مرصع بجواهر بنهادند و بهرام بر آن کرسی نشست. ( فارسنامه ابن بلخی ص 76 ). سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. ( کلیله و دمنه ). چون نرگس جام زر بر کف نهاد.( سندبادنامه ص 15 ).
فرهنگ معین
(نِ یا نَ دَ ) (مص م . ) ۱ - نشاندن ، نصب کردن . ۲ - قرار دادن .
فرهنگ عمید
۱. گذاشتن: دست بر دست نهاد. ۲. قرار دادن. ۳. بستن. ۴. عرضه کردن، پیش نهادن. ۵. [قدیمی] تعبیه کردن، نصب کردن، کار گذاشتن. ۶. [قدیمی] گستردن، پهن کردن. ۷. [قدیمی] پاشیدن، ریختن. ۸. [قدیمی] ترتیب دادن، برپا کردن. ۹. [قدیمی] تسلیم کردن. ۱۰. [قدیمی] به حال خود گذاشتن، واگذاشتن. ۱۱. [قدیمی] جمع کردن، ذخیره کردن، انبار کردن. ۱۲. [قدیمی] تخصیص دادن، جدا کردن، کنار گذاشتن. ۱۳. [قدیمی] خلق کردن، آفریدن. ۱۴. [قدیمی] تٲلیف کردن. ۱۵. [قدیمی] تقدیر کردن، مقرر کردن: ریزی از چاشنیِ کام به کامم نرسید / روزی ای کآن ننهاده ست قدر می نرسد (خاقانی: ۵۲۴ ). ۱۶. (مصدر لازم ) [قدیمی] مقدر شدن. ۱۷. [قدیمی] هموار کردن. ۱۸. [قدیمی] برابر دانستن، مساوی شمردن. ۱۹. [قدیمی] منعقد کردن، بستن. ۲۰. [قدیمی] نسبت دادن، منسوب کردن. ۲۱. [قدیمی] متوجه کردن، معطوف کردن: به علم و خواندن قرآن نهاده ای دل و گوش / جز از تو گوش نهاده به بانگ بربط و نای (فرخی: ۳۸۵ ). ۲۲. [قدیمی] جماع کردن: دنیا وفا ندارد لولی وشی ست این زن / گر رو کند و گر پشت می بایدش نهادن (سعید اشرف: لغت نامه: نهادن ). ۲۳. [قدیمی] دوختن. ۲۴. [قدیمی] دادن (نام، لقب، و مانندِ آن ). ۲۵. (مصدر لازم ) [قدیمی] قرار گذاشتن. ۲۶. [قدیمی] فرا دادن، سپردن. ۲۷. [قدیمی] فرض کردن، محسوب کردن، تصور کردن. ۲۸. [قدیمی] قائل شدن. ۲۹. [قدیمی] فرو افکندن، انداختن. ۳۰. [قدیمی] جاری کردن، روان کردن. ۳۱. (مصدر لازم ) [قدیمی] حکم کردن، فرمان دادن. ۳۲. [قدیمی] ادا کردن، گذاردن. ۳۳. [قدیمی] مرسوم کردن.
فرهنگ فارسی
گذاشتن، گذاردن، نشاندن، گذارنده، امربه نهادن ( مصدر ) ( نهاد نهد خواهد نهاد بنه نهنده نهاده ) ۱ - چیزی را در جایی گذاشتن قرار دادن : (( سید ... دری یتیم داشت پیش سلطان نهاد بگریست... ) ) ۲ - نصب کردن بر افراشتن . ۳ - منصوب ساختن معین کردن . ۴ - مقرر داشتن . ۵ - وضع کردن : (( مردمان پیشین بازیها نهادند بدین باب . ) ) ۶ - قرار دادن مواضعه کردن : (( و طاهر بیامد بنشست و پیش وی آمدند این قوم و با یکدیگر نهاده بودند که چه پاسخ دهند . ) ) ۷ - معاهده بستن عهد کردن . ۸ - فرض کردن تو هم کردن : (( پس جسم آن بود که چون درازیی بنهی اندر وی درازیی دیگر یابی برنده ورا بقائعه ... ) ) ۹ - محسوب داشتن انگشتان : (( سحبان وائل را در فصاحت بی نظیر نهاده اند... ) ) ۱٠ - گرفتن ( بمفهومی ) : (( این بر قول ایشان که احصار احصار دشمن نهند و و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند... ) ) ۱۱ - کنار گذاشتن : (( خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم کاغذ بنه بشکن قلمساقیث در آمد الصلاه ) ) ( دیوان کبیر ۴ : ۱ )
ویکی واژه
نشاندن، نصب کردن. قرار دادن. گذاشتن. چيزي را در جائي گذاشتن. قرار دادن.