نمناک

لغت نامه دهخدا

نمناک. [ ن َ ] ( ص مرکب ) مرطوب. دارای رطوبت و تری. ( ناظم الاطباء ). نمین. ( آنندراج ). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. ( یادداشت مؤلف ) : و بخارا جائی نمناک است. ( حدود العالم ).
سنان در سنگ رفت و دسته در خاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.نظامی. || بارانی : شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک :
به سان چشم عاشق ابر نمناک
سرشته باد و باران مشک با خاک.نظامی.- چشم نمناک ؛ چشم اشک آلود.

فرهنگ معین

(نَ ) (ص . ) مرطوب ، دارای رطوبت .

فرهنگ عمید

چیزی یا جایی که نم و رطوبت داشته باشد، نمدار، دارای نم، مرطوب، نمگین.

فرهنگ فارسی

نمدار، دارای نم، مرطوب، نموک ونمگین گویند
(صفت ) دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک.
مرطوب . دارای رطوبت و تری . نمین . نمگین . نمگن . پر نم . بانم . نم دار . نمور .
(صفت ) دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک.

ویکی واژه

مرطوب، دارای رطوبت. یکی از بهترین سایتهای ایران
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم