نغم. [ ن َ ] ( ع مص ) دم برآوردن. || آهسته سراییدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || آهسته سخن گفتن. ( از ناظم الاطباء ). سخن پنهان گفتن. ( از تاج المصادر بیهقی ). || سرود گفتن در غنا . تطریب در غنا. نَغَم.( از المنجد ) ( اقرب الموارد ). ج ، انغام. || فروخوردن شراب را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ): نغم فی الشراب ؛ شرب منه قلیلاً؛ اندکی از شراب آشامید. ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). لغتی است در نغب. ( از متن اللغة ). || ما نغم بحرف ؛ سکوت کرد و حرفی نزد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) سخن آهسته. نَغَم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَغَم شود. نغم. [ ن َ ] ( اِ ) سوراخ کردن و کاویدن زیر زمین ، که بعربی نقب گویند. ( از برهان قاطع ). سوراخ درکردن در زمین. ( از جهانگیری ). سوراخ که در بیخ دیوار کنند و بعربی آن را نقب گویند و همانا از تغییر لهجه عوام است نه لغتی است فارسی علی حده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تلفظ عامیانه نقب عربی است. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نغم. [ ن َ غ َ ] ( ع اِ ) سخن آهسته. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کلام خفی. نَغم. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || ج ِ نغمه. ( غیاث اللغات ). || آواز و صدای سخن کردن. ( از برهان قاطع ). آواز سخن کردن. ( جهانگیری ). جرس الکلام. ( متن اللغة ). نغم. [ ن ُ غ َ ] ( ع اِ ) ج ِ نغمة. رجوع به نُغمَة شود. نغم. [ ن ِ غ َ ] ( ع اِ ) ج ِ نغمة. رجوع به نَغمَة شود.