لغت نامه دهخدا نساجی. [ن َس ْ سا ] ( حامص ) بافندگی. شغل و صنعت نساج. ( ناظم الاطباء ). جولاهی. جولاهگی. جامه بافی. حوک. حیاک. حیاکت. || ( اِ ) آنجا که بافندگی کنند. جای بافندگی و جولاهگی و کارگاه پارچه بافی. کارخانه نساجی.
فرهنگ فارسی ۱ - شغل وعمل نساج نساجت ( هنربافندگی ) ۲ - ( اسم ) مالیات نساجی یاخمس نساجی .مالیات بیست درصدی که درقدیم بدستگاههای دستی نساجی تعلق میگرفت .