لغت نامه دهخدا نداری. [ ن َ ] ( حامص مرکب ) ناداری. بی نوائی. ندار بودن. فقر. تهیدستی. ندارائی.- امثال : نداری عیب نیست .|| ندار بودن. در قمار با هم ندار بودن. رجوع به ندار شود.
فرهنگ فارسی فقربی چیزی تهی دستی : سیدمیران مرد بی نزاکت وبددلی میدانستش که باهمه نداری دماغش بالابود.