نازبالش

لغت نامه دهخدا

نازبالش.[ ل ِ ] ( اِ مرکب ) قسمی از متکای کوچک است. ( فرهنگ نظام ). بالش سر. ( شمس اللغات ). نازبالین. نوعی از تکیه. ( آنندراج ). بالش نرم. متکای پهن و نرم. بالش کوچکی که در زیر گوش گذارند. ( ناظم الاطباء ). مرفقة. مخدة. مصدغة. وسادة. ( از منتهی الارب ). بالش خرد. زیرگوشی. نهال. نهالی. بالشتک. بالشتو. بالشچه :
گه چوب آستان توام نازبالش است
گه خاک بارگاه توام نازبستر است.اثیرالدین اخسیکتی.در خاک و خون کشیده مرا ترک زاده ای
مژگان بنازبالش دل تکیه داده ای.صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

(لِ ) (اِمر. ) بالش ، بالش نرم .

فرهنگ عمید

بالشی که زیر سر می گذارند، بالش نرم.

فرهنگ فارسی

بالش نرم، بالشی که زیرسرمیگذارند
( اسم ) بالش که در زیر سر نهند ناز بالین

ویکی واژه

بالش، بالش نرم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال اعداد فال اعداد فال چای فال چای فال سنجش فال سنجش فال آرزو فال آرزو