لغت نامه دهخدا
فلفل و میخک و بزبار و کبابه چینی
جوز بویا بود و هیل و قرنفل در کار.بسحاق اطعمه.و رجوع به قرنفل شود. || گلی است که بوی میخک دارد. گلی زینتی. ( یادداشت مؤلف ) . ( اصطلاح گیاه شناسی )یکی از دو دسته اقسام تیره قرنفلیان. قرنفلیان را از روی شکل گلها به دو دسته تقسیم می کنند: یکی دسته ٔمیخکها که قسمتی از کاسبرگهای آنها به هم چسبیده است. انواع آن عبارتند از میخک و شیلن و صابونی باغاسول با ساقه های زیرین و ساق و برگ لعابدار که در آب کف می کنند، دیگر لیخنس و قرنفل... دسته دیگر گیاهانی که کاسبرگ های آنها بکلی از یکدیگر جداست. ( از گیاه شناسی گل گلاب ص 245 و 246 ). || مرضی چون استخوانی در کف پای و جز آن. میخچه. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به میخچه شود. || انگشت مانندی بر بالای پای خروس و مرغ. ( یادداشت مؤلف ) . || در بیت های زیر از نظام قاری ظاهراً نوعی پارچه باشد :
برد و میلک خاص و میخک قیف و قطنی گو برو
صوف گو بازآکه قاری ترک این شش میکند.نظام قاری ( دیوان ص 57 ).یارب این نوخلعتان با میلک و میخک رسان
کاین تکبر از قبای صوف و دیبا میکنند.نظام قاری ( دیوان ص 58 ).بپرده شاهد کمخا و جلوه گر میخک
بهم برآمده دستار کاین چه بوالعجبی ست.