مهست

لغت نامه دهخدا

مهست. [ م َ هََ / م َ هَِ ] ( ص ) سنگین و گران. ( برهان ) ( آنندراج ). || ( ص عالی ) مهترین. بزرگترین :
ز شاه سرافراز و خورشید چهر
مهست و به کامش گرایان سپهر.فردوسی.نخستین سرنامه گفت از مهست
شهنشاه کسرای یزدان پرست.فردوسی.به عنوانش بنوشت شاه مهست
جهاندار بهرام یزدان پرست.فردوسی.

فرهنگ معین

(مِ هَ ) [ په . ] (ص . ) مهمترین و بزرگترین .

فرهنگ عمید

مِهترین، بزرگ ترین.

فرهنگ فارسی

مهترین، بزرگترین
۱ - مهترین بزرگترین . ۲ - ( در مورد شاه ) اعلی حضرت : نخستین سر نامه گفت از مهست شهنشاه کسرای یزدان پرست . ( شا. بخ )

فرهنگ اسم ها

اسم: مهست (دختر، پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: ma(e)ha(e)st) (فارسی: مهست) (انگلیسی: mahast)
معنی: بزرگترین و مهمترین، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی، ( در قدیم ) بزرگترین، مهمترین، اعلی حضرت ( صفت یا عنوانی برای شاه )

ویکی واژه

مهمترین و بزرگترین.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم