لغت نامه دهخدا
من از دخت مهراب گریان شدم
چو بر آتش تیز بریان شدم.فردوسی.تو را بویه دخت مهراب خاست
دلت را هُش ِ سام زابل کجاست.فردوسی.یکی پادشا بود مهراب نام
زبردست با گنج و گسترده کام.فردوسی.
مهراب. [م ِ ] ( اِخ ) از دیه های ساوه است. ( تاریخ قم ص 140 ).
مهراب. [ م ِ ] ( اِخ ) محلی از شق آبه و میلادجرد قم است. ( تاریخ قم ص 120 ).