منجز

لغت نامه دهخدا

منجز. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) وفاکننده وعده و رواکننده حاجت. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) :
همه امرش به کام دل روان باد
همه آهنگ او را دهر منجز.منجیک.|| چست و چالاک. ( ناظم الاطباء ). || داروی مسهل. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).
منجز. [ م ُ ن َج ْ ج َ ] ( ع ص ) حاجت رواشده. برآورده شده. وفاشده. || قطعی. مسلم. رجوع به مدخل بعد شود.
- عقد منجز. رجوع به ذیل عقد شود.

فرهنگ معین

(مُ نَ جَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) روا شده (حاجت )، وفا شده (وعده ).
(مُ جِ ) [ ع . ] (اِفا. ) وفاکننده ، روا کنندة حاجت .

فرهنگ عمید

۱. رواکنندۀ حاجت.
۲. وفاکنندۀ وعده.

فرهنگ فارسی

رواشده، حاجت رواشده
۱ - ( اسم ) وفا کننده ( وعده ) روا کننده ( حاجت ) . ۲ - چست چالاک . ۳ - داروی مسهل

دانشنامه عمومی

منجز ( به عربی: منجز ) یک منطقهٔ مسکونی در لبنان است که در شهرستان عکار واقع شده است. منجز ۵٫۹۲ کیلومتر مربع مساحت و ۹۴۳ نفر جمعیت دارد و ۳۵۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

ویکی واژه

وفاکننده، روا کنندة حاجت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال ارمنی فال ارمنی فال میلادی فال میلادی فال تاروت فال تاروت