مفرح

لغت نامه دهخدا

مفرح.[ م ُ رَ ] ( ع ص ) نیازمند محتاج مغلوب. || آنکه نسب او شناخته نگردد و موالات نکرده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کشته که در میان دو ده یا در دشت دوردست یافته شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کشته ای که بین دو ده یافته شود و بعضی گویند این کلمه «مُفْرَج » با جیم است. ( از اقرب الموارد ).
مفرح. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) شادمانی آورنده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به افراح شود.
مفرح. [ م ُ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) فرحت دهنده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شادمانی آورنده. هر چیزی که شادمانی آورد و فرح بخشد و خوشحالی دهد. ( ناظم الاطباء ). فرح بخش. شادی آور. مسرت بخش. دلگشا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : آوازهای خوش مفرح مثل غنا از آن استماع می کردند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 40 ). هر نفسی که فرومی رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. ( گلستان ).
- مفرح گری ؛ مفرح گر بودن که عبارت از فرحت رسانیدن است. ( آنندراج ) :
ندید از غمش تا مفرح گری
به قهقه نیفتاد کبک دری.ملاطغرا ( از آنندراج ).- مفرح نامه ؛ نامه فرح انگیز. نامه ای که خواندن آن دل را شادمان و پرنشاط سازد. در شاهد زیر از نظامی مراد منظومه «خسرو و شیرین » است :
مفرح نامه دلهاش خوانند
کلید بند مشکلهاش خوانند.نظامی ( خسرو و شیرین چ وحید ص 2 ). || ( اِ ) ( اصطلاح طب )داروی مقوی دل. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). نام دوای مرکب که شیرین و خوشمزه و خوشبو و مقوی دل و جگر باشد. ( غیاث ). به اصطلاح اطبا، نوعی از مرکبات که اعضای رئیسه را قوت دهد، شیرین و خوشمزه و خوشبودار بود. ( آنندراج ). نام دارویی است. ( از اقرب الموارد ).دوایی که فرح آرد. دوا که اندوه ببرد. مرکباتی از داروها که فرح و انبساط آرد. سَلوان. سَلوانَه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مفرح عبارت از چیزی است که مشتمل باشد بر تصفیه نفس که عبارت از روح حیوانی است و قوتها و فکر و تقویت آلات آنچه ادراک با نفس مجرداست هرچند آلات قوی باشد و از کدورات بعیده و حواس باطنی و ظاهری صحیح باشد ادراک بیشتر می گردد. ( تحفه حکیم مؤمن ). دوایی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و حزن را زایل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و کسالت را دور کند، مانند شراب.( فهرست مخزن الادویه ) : اطبا به مفرح اندر زر و سیم و مروارید افکنند و عود و مشک و ابریشم . ( نوروزنامه ). آن کس که از ایشان دور افتد، تسلی از چه طریق جوید و به کدام مفرح تداوی طلبد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 188 ). پس شربتی بخورد و مفرحی ساختم او را معتدل و یک هفته معالجت کردم. ( چهارمقاله ص 134 ).

فرهنگ معین

(مُ فَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) شادی آور، فرح بخش .

فرهنگ عمید

۱. فرح آور، شاد کننده، شادی بخش.
۲. (اسم ) (طب قدیم ) داروی مقوی قلب.

فرهنگ فارسی

فرح آور، شادکننده، داروی مقوی قلب
( اسم ) ۱ - شاد کننده فرح آور فرح بخش . ۲ - دوایی که نشاط بخشد و فرح آورد داروی مقوی دل : [ آن کس که ازیشان دور افتد تسلی از چه طریق جوید و بکدام مفرح تداوی طلبد ? ] ( کلیله . مصحح مینوی . ۱۸۸ ) توضیح دوایی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و حزن را زایل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و کسالت را دور کند مانند شراب ( مخزن الادویه ) . یامعجون مفرح : [ معجون مفرح بود این تنگ دلان را مربی سلبان را بزمستان سلب این است . ] ( منوچهری . د . چا. ۲۱۴:۲ ) یا مفرح یاقوت . نوعی شراب که در آن بمقدار کم گرد ساییده شده انواع سنگهای قیمتی ا ز قبیل یاقوت و فیروزه و عقیق و جز آنها را میریختند و عقیده داشتند که موجب نشاط بیشتری است : [ علاج ضعف دل مابلب حوالت کن . که این مفرح یاقوت در خزانه تست . ]
فرحت دهنده شادمانی آورنده

فرهنگ اسم ها

اسم: مفرح (دختر) (عربی) (تلفظ: mofarreh) (فارسی: مفَرِح) (انگلیسی: mofarreh)
معنی: فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، ( طب قدیم ) داروی مقوی قلب، شادی آور، نشاط آور، ( در پزشکی قدیم ) داروی تقویت کننده ی قلب و دماغ
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم