مساس

لغت نامه دهخدا

مساس. [ م َ س ِ ] ( ع اِ فعل ) اسم فعل است به معنی لمس کن و مس کن. ( اقرب الموارد ).
- لامساس ؛ لمس مکن. مس مکن. و آن ازشواذ است.
مساس. [ م َس ْ سا ] ( ع ص ) مبالغه است مصدر مس را. بسیار لمس کننده. ( اقرب الموارد ).
مساس. [ ] ( اِ ) این کلمه در عبارت زیر از تاریخ مبارک غازانی آمده است اما معنی آن روشن نیست و شاید با توجه به لغت مساسجی که در همان کتاب آمده است به معنی پولی باشد که به ربا و مرابحه و تنزیل دهند : در این وقت که این معامله با صاحب دیوان بکردند و این آوازه برآمد که وجوه مساس می رسد تمامت آن معاملان شاد شدندو هر چه داشتند از نقد و جنس به مرابحه به ایشان دادند. ( تاریخ غازانی ص 316 ). و رجوع به مساسجی شود.
مساس. [ م ِ ] ( ع مص ) مماسة. لمس کردن. ( اقرب الموارد ). سودن به دست. ( غیاث ) ( آنندراج ). یکدیگر را بسودن. ( ترجمان القرآن جرجانی ) : قال فاذهب فان لک فی الحیاة أن تقول لامساس... ( قرآن 97/20 ).
آن مساس طفل چه بْود بازیی
با جماع رستمی و غازیی.مولوی ( مثنوی ).آنچه او بیند نتان کردن مساس
نز قیاس عقل نز راه حواس.مولوی ( مثنوی ).|| جماع کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). || اختلاط. مس نمودن. ساییدن. دست مالیدن. مالش.
مساس. [ ] ( اِخ ) مکنی به ابوساسان. تابعی است. و رجوع به ابوساسان شود.

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (مص م . ) سودن ، مالیدن .

فرهنگ عمید

۱. دست مالیدن.
۲. مالش.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) مس کردن دست مالیدن سودن . ۲- ( اسم ) مس سایش .
مکنی به ابو ساسان

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مِسَاسَ: تماس (لا مساس : نزدیکم نشوید )
ریشه کلمه:
مسس (۶۱ بار)

ویکی واژه

سودن، مالیدن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال لنورماند فال لنورماند فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال فرشتگان فال فرشتگان