محرابی

لغت نامه دهخدا

محرابی. [ م ِ ] ( ص نسبی ) آنکه اهل محراب و ملازم آن است.
- زاهد محرابی ؛ پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است :
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی.منوچهری. || نوعی از شمشیر. ( غیاث ) ( آنندراج ). قسمی از شمشیر. ( ناظم الاطباء ). || مسجد. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). || قوسی. کمانی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- ابروان محرابی ؛ کمانی :
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.حافظ. || هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی ؛ همانند محراب در هیأت.

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع - فا. ] ۱ - (ص نسب . ) منسوب به محراب . ۲ - (اِ. ) مسجد. ۳ - نوعی شمشیر.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) منسوب به محراب : ۲ - ( اسم ) مسجد . ۳ - نوعی شمشیر.

ویکی واژه

منسوب به محراب.
مسجد.
نوعی شمشیر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال ای چینگ فال ای چینگ فال زندگی فال زندگی فال ارمنی فال ارمنی